علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

بهار در پاییز

الله ... محمد ... علی

با آقاجون کشتی میگیرید .... آقا جون میفته روی زمین و بعد مثلا توی میفتی زمین یاد گرفتی از مادر جون مهربون این سه کلمه مبارک رو  الله ... محمد ... علی با گفتن این سه کلمه  آقا جون رو شکست میدی و تو پیروز این نبرد میشی ماشااله   این کشتی گرفتن روزها با آقا جون مهربون هستش و شب ها با بابایی جون و من هم جز تماشاگران و تشویق کننده ها هستم ...
28 اسفند 1393

عیدی

امسال اولین سالی هست که مشتاقانه منتظر گرفتن عیدی و آمدن مهمونا هستی لحظه شماری میکنی تا که زودتری عید بشه و عیدیت رو از ما و خاله جون تحویل بگیری هرکسی که در خونه رو میزنه ذوق میکنی آخ جون عید شده مهمونا اومدند شب گذشته که با بابا جون تنها به خرید رفته بودیم از فرصت تنها بودن استفاده کردیم و رفتیم واست یک هدیه کوچولو به عنوان عیدی خریدیم خدایا شکرت   عیدیمون : یکی ماشین دیوونه بزرگ بود ... واقعا دیوانه است ها ...
26 اسفند 1393

چهارشنبه سوزی

از اونجایی که شدیدا عاشق آتیش و آتش نشانی ها هستی وقتی برات از چهارشنبه سوری گفتیم که چهارشنبه سوری چی هست و چه اتفاقاتی ممکنه بیفته ... عجولانه منتظر چهارشنبه سوری هستی ... منتظر صدای آژیر آتش نشان ها ماجرای چهارشنبه سوری رو واسه همه تعریف میکنی ... از آتیش و آتش نشانی اما این انتظار همراه با شوق همراه با کمی ترسه ... ترس از سوختگی ها و اتفاقات تلخی که برات گفتیم امیدوارم چارشنبه آخر سال بدور از هر گونه حادثه ای باشه .... آمین
26 اسفند 1393

آخر سال ...

اسفند که میاد بوی خونه تکونی و لباس عید و سفره هفت سین هم همراهشه از وقتی 2 نفره هامون شده 3 نفر و به لیست خرید هامون یک فرشته کوچولو اضافه شده سال جدید رو بیشتر دوست دارم چون هرسال جدیدی که میشه این فرشته کوچولوی ما بزرگ تر میشه و  امسال دیگه از اون خریدهای کوچولو موچولو خبری نیست و خرید هامون بزرگ تر شدند... آقایی تر شدند ... امسال وقتی برای خرید لباس های عید به بازار می رفتیم تا لباس بخریم تو خیلی جدی مثل همیشه از خرید امتناع می کردی....  من لباس نمیخوام من که لباس دارم دیگه نمیخوام ... هرسال الحمدالله و شکر خدا بزرگتر از سال قبل ... این خوشحالم میکنه و تو رو خوشحال تر که دوست داری خیلی زود بزرگ بشی امسال یکی سین ویژ...
20 اسفند 1393
1